ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

تموم شد!!!!

پسر نازم خوبی؟؟خوشی؟؟بهتری؟؟ ایمان جونم,دیگه تموم شد!!آخیـــــــــش,راحت شدیم!!خدا رو شکر!! ازچی؟؟واقعا نمیدونی؟؟ از واکسنا دیگه!دیروز آخریشو نوش جان کردی.وای چقدر خوشحالم باور کن از یه هفته پیش استرس داشتم,الهی مادرت بمیره که از دیروز دستتو گرفتی و میگی:درد میکنه.دردت به جونم ایشالــــــــــــــا,خوب میشه. البته من که باهات نبودم ,یعنی تو هیچ واکسنی حتی واکسنای نوزادیتم من نبودم,من و بابایی با هم میرفتیم مرکز بهداشت ولی وقتی میخواستن به اون دست و پای کوچولوت واکسن بزنن من کلا از همون مرکز میرفتم بیرون که حتی صدای گریتم نشنوم. میدونم اینجوری خوب نیست,ولی چه کنم دست خودم نیست شاید به خاطر اینکه خودم در حد...
21 تير 1392

داستان جالب

امروز داشتم یکی از روزنامه های چند سال پیشو میخوندم که چشمم به یه داستان جالب افتاد گفتم بذارم تو وبلاگ بقیه دوستامونم بخونن! این متن گفتگویی است که واقعا روی فرکانس اضطراری کشتیرانی,روی کانال 106سواحلfinisterraمیان اسپانیاییها و آمریکاییها در 16اکتبر سال 1997ضبط شده است. اسپانیاییها(با سر و صدای متن):853-Aبا شما صحبت میکند.لطفا15درجه به جنوب بچرخید تا از تصادف اجتناب کنید,شما دارید مستقیم به طرف ما می آیید.! فاصله 25 گره دریایی. آمریکاییها(با سروصدای متن):ما به شما پیشنهاد میکنیم15درجه به شمال بچرخید تا با ما تصادف نکنید! اسپانیاییها:منفی!تکرار میکنیم15درجه به جنوب بچرخید تا تصادف نکنید. آمریکاییها(یک صدای دیگر):کا...
17 تير 1392

بیا بریم باغ ایمان جوونی

دردونه مامان , عزیز دل مامان , نفس مامان سلام خوبی؟سرحالی؟خوش میگذره؟ بعد از ظهر دیروز همینجوری بیکار بیعار برا خودمون تو خونه میگشتیم و فکر میکردیم کجا بریم و کجا نریم که یکدفعه موبایل بابایی زنگ زد,گوشی رو برداشتیم گفتیم کیسته؟!گفته که دایی محسن هسته میاین بریم باغ ؟ما هم گفتیم چرا که نه؟خیلی هم خوب. خلاصه رفتیم باغ و کلی هلوی نرسیده و سبزی و لوبیا سبز چیدیم و چای و میوه و شیرینی و تخمه و اینا خوردیم و برگشتیم خونه,اما وای چشمتون روز بد نبینه تو یه ترافیکی گیر کردیم که نگو مسیر پنجاه کیلومتری دو ساعت طول کشید.جمعه آخر بود و ملت ریخته بودن بیرون دیگه به مدت یکماه گشت و گذار جمعه و ظهر جمعه تعطیل. البته برای ماهای...
15 تير 1392

دوچرخه سواری

عزیز دل مــــــــــــــــــــــــــــــــادر این روزا کار من شده به روز کردن وبلاگت ! و در انتها هنگام ثبت مطالب و بازسازی وبلاگ , هنگ کردن کامپیوتر گرامی و به باد رفتن تمام زحمتها و پاک شدن تمام مطالب..... در هفته گذشته بیش از ده بار اومدم برای پست جدید گذاشتن ولی هر بار بدتر از بار پیش خلاصه اینکه کم کم داره رو اعصابم رژه میره, ممکنه آخر کار من با کامپیوتر به اینجا برسه  (البته امیدوارم به رایانه مون برنخوره و اینبار همکاری لازم را با این بنده حقیر مبذول دارد) از شما بگم که این روزا به شدت سرگرم فراگیری آموزش دو چرخه سواری هستی. یعنی بلدی ولی با کمکی,حالا داری بدون کمکی دوچرخه بازی میکنی اینقدر هم ...
13 تير 1392
1